وقتی که عشق سر قدم باشد



یادش بخیر

همه ی پاسور بازی کردنا یه طرف

اون وقتایی که پنج نفر میشدیم و ناهید رو تو بازی راهش نمیدادیم و ناهید میومد بغل دست من به من راهنمایی میدادم یه طرف

لا مصب این ناهید یه جوری امید و انرژی میداد که اگه حکم دل میبود و دستت شماره تلفن پیک و خشت بازم بازی برای هیجان انگیز بود و تا لحظه اخر میجنگیدی واسه بردن .

یادمه دستم هیچییی نداشت یه ذره پااسورامو جا به جا کرد گفت خوبه یه بی بی داری بزم خوبه این بی بی هست . ا اینم داری اینم میشه یه جایی استفادش کرد

و تا اخر بازی سعی میکرد داشته های منو یه جوری بندازه رو زمین که باعث بردم بشه .

امروز یه لحظه ذوق مرگ شدم رفتم تا اسمونا

اخه تاحالا به برنامه زمانیم مثله پاسور بازی نگاه نکرده بودم

امشب همین که خوابم گرفت و اومدم بخوابم گفتم بزار حالا یه کافی میکس بریزم و روزنوشتمم بنویسم و بعد بخوابم

اومدم یه نگاهی به دفترچه برنامه ریزیم انداختم  یاد تعهدم افتادم . با خودم گفتم امروز روز اولته و قراره اگه تو این شصت روز از چیزی کم گذاشتی اونو بعد شصت روز حذفش کنی .

برای همین تا سر حد مرگ برای برنامه هام میجنگیدم

برای دوره رویال مایند ماورا که ثبت نام کرده بودم

برای دوره رویال مایند سحر خیزی

برای راهبر

برای بادران

برای ترنم

برای روال ها ی صبحگاهی شبانگاهی

برای کتابایی که دیوونشون بودم

برای هدفام و ارزوهام

و بعدش اگه قرار باشه طبق روال هر روز بریم جلو باید یاد این میوفتادم که ای وای امروز طرحواره رو نرسیدی بخونی ی وای امروز زیاد خوابیدی ای وای امروز اینو انجام ندادی ای وای

 

اما یهو خاطره ی پاسور بازی اومد تو ذهنمو گفتم

از بین همه کارهایی که امروز انجام دادم چیاش خوب بود و در جهت رسیدن به هدف بود

شروع کردم به نوشتن

ایولا امروز تکلیفای محتوا سازیو انجام دادم

امروز 3 ساعتی کمک کردم  به خونوادم

امروز دو ساعتی برای ترنم وقت گذاشتم

امروز استغفارامو استارت زدم

امروز مهمون داری کردم

امروز به خانم باغبان زنگ زدم

امروز کل تایم های روزانمو برای تمرین مدیریت زمان دقیقه به دقیقه ثبت کردم و این خیلی کار سختیه

امروز .

 

 

خلاصه که حالم خوب شد خواب از سرم پرید

این در حالیه که خیلی وقتا شنیدم مثبت نگر باشین ولی اینکه اون مدل رخورد ناهید تو پاسور بازی رو به این مدل اخر شب برنامه های روزتو مرور کنی تعمیم دادم برای خیلی لذت بخش و موثر بود  .

 


جسارت نه گفتن نداشتم مکافات شد

امیدوارم این قصه اخرین قصه ای باشه که از نداشتن جسارت نه گفتن تو زندگیم ثبت میشه  

مهارت نه گفتن بهرام پور ویدیو هایی هست که در این زمینه بهم پیشنهاد شده

این روزها محیط های کاریم مکررا به من یاداوری می کند که این مهارت را یاد بگیرم

بریم سر خاطرمون ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

من توی کلاس های موسسمون درخواست مرخصی داده بودم بعد از طی یکی دو تا خان موافقت نسبت به مرخصی اعلام شد .

علتش این بود که دچار کمبود زمن شده بودم و نمیخواستم اطلاعاتم روی هم روی هم الکی تلمبار بشه .

من دیگه عضو کلاس نبودم و حالا داشتم با بچه های گروه خدافظی میکردم و ابراز دلتنگی و اینا و اینا که خانم عشقی گفت رستا حالا که ارایمونو نیستی و اینقدرم دخرت بدی هستی نمیای دیگه لاقل کلیپ ارایمون رو درست کن

منم یه لحظه فکر کردم دیدم از پس درست کردن کلیپ بر میام و گفتم باشه .

یکی نیست بگه اخه تو هر روز ناله و عذا ماتم وقت ندارم داری تو که یک ساعت پیش داشتی دلیل مرخصیتو میگفتی برای چی قبول کردی .

اما فاجعه اونجا بود که روم نمیشد بگم اقا من نمیتونم پشمون شدم .

و نه تنها اینو نگفتم وقتی بچه ها گفتن ایده بدین گفتم خودمم ایده میدم و وقتی گفتن پاور پوینت میخوایم گفتم طوری نیست دیگه درست می کنم .

اقا ان اتفاق شد یه ینه دق که تمام روزگار منو تلخ کرد .

من واقعا شرایط درست کردن این پروژه رو نداشتم

درسته که کار ساده ای بود و میتونستم ولی این قدر کارهای ریز خودم داشتم که حوصله ای برام نمیموند بخوام کلیپ ارایه درست کنم .

اما گویا این قضیه یه تاوان بود . چون همون کاری که یکی از همکارام انجام میداد و همیشه از این کارش مینالیدم رو انجام دادم و وقتی بچه ها میگفتن چی شد کلیپ میگفتم امادست .

فکر کن از شدت قدرت نداشتن برای نه گفتن تازه میگفتم امادست

اقا یک ماه این بندگان خدا رو کشششششش دادم تا اینکه رسید به روزی که هفته بعدش ارایه داشتن .

خانم ترکی زنگم زد و گفت رستا جان میگم کلیپو خواستی بفرستی عکس متنا هم بفرست گفتم نه نمیشه که کلیپ حجمش بالاست چه جوری بفرستم فردا برات لپ تاپمو میارم .

تو دلم میگفتم تا فردا درست میکنم ولی بازم نشد .

فردا صبح با مرضیه کلاس داشتیم عصر با خانم ترکی و مرضیه

به مرضیه گفتم جور منو بکش یه جوری صحنه سازی کن انگار لپ تاپو جا گذاشتیم ولی دروغم نگفته باشی .

گفتم  من لپ تاپو میزارم رو میزم سوییچم هم میزارم میرم  بهت میگم سوییچ و لپ تپو جا گذاشتم برو بیار تو برو سوییچو بیار لپ تابو نیار و وقتی رفتیم سر کلاس به خانم ترکی بگو من رفتم بالا سوییچو برداشتم لپ تابو دیدم ولی برنداشتم .

اونم فکر میکنه یادت رفته

از قضا ماجرا خوب اجرا شد و این وسط تایر ماشینم پنچر شد و مرضیه رفت گفت ااقا ماشین پنچر بود و منم سوییچو اوردم لپ تابو دیدم ولی برنداشتم .

گذشت تا اینکه دوروز مونده به ارایه من هنوز فایلو اماده نکرده بودم خانم ترکی گفت رستا جان امروز عصر اگه رفتی بادران بعدش برام بیار یه جایی تو شهر بگیرم

بنده خدا فکر میکرد امادست

تازه این وسط عشقیم هی تو بله پیام میداد رستا سلام چی شد میگفتم سلام .

ولی جواب چی شد رو نمیدادم .

خلاصه فردا شد و زنگش زدم گفتم اقا من تلاشمو میکنم بفرستم که اذیت نشی بزار شب برم یکم ور برم انشالله که بشه ارسال کرد ولی بازم تا شب نشد که درست کنم براش بفرستم

فرداش میومدن موسسه که اماده بشن

و من زنگ زدم به استاد گفتم استاد یه سوال دارم گروه خانم ترکی اینا ارایه دارن این ور سال یا نه ؟

استاد گفت نه .

خوشحال زنگ زدم خانم ترکی گفتم عزیزم استاد میگه ارایه ندارینا میخواین نیاین گفت نه ما حالا تمرینمونو میکنیم .

ای خدااااا

این چه مکافاتی بود برای خودم درست کرده بودم

داغااااان زنگ زدم مریم گفتم مریم سه نکن ولی من وقت نکردم انو درست کنم چیکار کنم

گفت ببییییین فردا همه قراره بیان رو پاور تو ارایه اماده کنن و خیلی بد میشه دیدم اوضاع بده گفتم خیلی خب باشه من میرم ایشالا تا فردا درستش میکنم ساعت شد دوازده و بازم نتونستم نه اینکه رفته باشم سرشا اصلا نمیشد حتی در لپ تابو باز کنم

فقط تنها کاری که کرده بودم سناریو نحوه ی درست کردنشو تو ذهنم چیده بودم .

اینبار زنگ زدم الهام و گفتم الی تو بگو جه غلطی کنم از بس خانم فلانیو مسخره کردم به سرم اومده و در حالی که فایلی در کار نیست این بندگان خدا یک ماهه مچل من شدن

گفت زنگ بزن یکی دیگه درست کنه

راست میگفت چطور عقل خودم نرسیده بود

ساعت 9 شب زنگ زدم فاطمه گفت من در حد کلیپ جورتو میکشم تا فردا صبح میفرستم

زنگ زدم معصومه گفت باشه تایپ شده بفرست تا صبح برات درست میکنم

خدایا چه دوستای خوبی داشتم .

تازه حتی زحمت ارسال اطلعاتم نکشیدم

زنگ زدم مریم گفتم مرم دوستام قبول کردن درست کنن تو که در جریان ارایه ای زنگ بزن به فاطمه و معصومه و براشون توضیح بده چیکار باید کنن

جور این قسمتم مریم  با وجودی که سردرد داشت کشید .

من فقط انچه در ذهنم بود رو تایپ کردم و ارسال کردم و تمااااام .

فردا فایلو فرستادم تو واتس اپ برای گلناز و گفتم عزیزم ببخشید خیلی عالی نشد هر اصلاحی بخواین انجام میدم . ( این قصه سر دراز دارد )

 

خدایا فاطمه و مریم و معصومه رو جز دوستانم نگه دار

و کمک کن خانم  ترکی و گروهشون منو ببخشن بابت این بد قولی

ولی به خانم عشقی هم بگو خیلی  نامردی چی میشد لحظه اخر اینو نمیگفتی منو تو این دردسر نمینداختی اخه دختر خوب .

 

 

وقتی قدرت نه گفتن نداشته باشی یا انرژی با وقتت اضافه صرف میشه .

و یا بدقول و بی اعتبار می شی .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خلاصه کتاب مبانی برنامه ریزی آموزشی یحیی فیوضات كـــانون فرهــــنگی آمــوزش قـلـم چــی دختران مشــــهد یك دو سه ریاضی golbargitc آوای خوزستان شبکه جهانی اوحد (امدادوحمایت دانایان) برندسازی، ساخت و توسعه ی برند، مشاوره ی اثر بخش BRAND وب سایت رسمی موستیک وبلاگ سرگرمی طراحي و سئو سايت