جسارت نه گفتن نداشتم مکافات شد

امیدوارم این قصه اخرین قصه ای باشه که از نداشتن جسارت نه گفتن تو زندگیم ثبت میشه  

مهارت نه گفتن بهرام پور ویدیو هایی هست که در این زمینه بهم پیشنهاد شده

این روزها محیط های کاریم مکررا به من یاداوری می کند که این مهارت را یاد بگیرم

بریم سر خاطرمون ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

من توی کلاس های موسسمون درخواست مرخصی داده بودم بعد از طی یکی دو تا خان موافقت نسبت به مرخصی اعلام شد .

علتش این بود که دچار کمبود زمن شده بودم و نمیخواستم اطلاعاتم روی هم روی هم الکی تلمبار بشه .

من دیگه عضو کلاس نبودم و حالا داشتم با بچه های گروه خدافظی میکردم و ابراز دلتنگی و اینا و اینا که خانم عشقی گفت رستا حالا که ارایمونو نیستی و اینقدرم دخرت بدی هستی نمیای دیگه لاقل کلیپ ارایمون رو درست کن

منم یه لحظه فکر کردم دیدم از پس درست کردن کلیپ بر میام و گفتم باشه .

یکی نیست بگه اخه تو هر روز ناله و عذا ماتم وقت ندارم داری تو که یک ساعت پیش داشتی دلیل مرخصیتو میگفتی برای چی قبول کردی .

اما فاجعه اونجا بود که روم نمیشد بگم اقا من نمیتونم پشمون شدم .

و نه تنها اینو نگفتم وقتی بچه ها گفتن ایده بدین گفتم خودمم ایده میدم و وقتی گفتن پاور پوینت میخوایم گفتم طوری نیست دیگه درست می کنم .

اقا ان اتفاق شد یه ینه دق که تمام روزگار منو تلخ کرد .

من واقعا شرایط درست کردن این پروژه رو نداشتم

درسته که کار ساده ای بود و میتونستم ولی این قدر کارهای ریز خودم داشتم که حوصله ای برام نمیموند بخوام کلیپ ارایه درست کنم .

اما گویا این قضیه یه تاوان بود . چون همون کاری که یکی از همکارام انجام میداد و همیشه از این کارش مینالیدم رو انجام دادم و وقتی بچه ها میگفتن چی شد کلیپ میگفتم امادست .

فکر کن از شدت قدرت نداشتن برای نه گفتن تازه میگفتم امادست

اقا یک ماه این بندگان خدا رو کشششششش دادم تا اینکه رسید به روزی که هفته بعدش ارایه داشتن .

خانم ترکی زنگم زد و گفت رستا جان میگم کلیپو خواستی بفرستی عکس متنا هم بفرست گفتم نه نمیشه که کلیپ حجمش بالاست چه جوری بفرستم فردا برات لپ تاپمو میارم .

تو دلم میگفتم تا فردا درست میکنم ولی بازم نشد .

فردا صبح با مرضیه کلاس داشتیم عصر با خانم ترکی و مرضیه

به مرضیه گفتم جور منو بکش یه جوری صحنه سازی کن انگار لپ تاپو جا گذاشتیم ولی دروغم نگفته باشی .

گفتم  من لپ تاپو میزارم رو میزم سوییچم هم میزارم میرم  بهت میگم سوییچ و لپ تپو جا گذاشتم برو بیار تو برو سوییچو بیار لپ تابو نیار و وقتی رفتیم سر کلاس به خانم ترکی بگو من رفتم بالا سوییچو برداشتم لپ تابو دیدم ولی برنداشتم .

اونم فکر میکنه یادت رفته

از قضا ماجرا خوب اجرا شد و این وسط تایر ماشینم پنچر شد و مرضیه رفت گفت ااقا ماشین پنچر بود و منم سوییچو اوردم لپ تابو دیدم ولی برنداشتم .

گذشت تا اینکه دوروز مونده به ارایه من هنوز فایلو اماده نکرده بودم خانم ترکی گفت رستا جان امروز عصر اگه رفتی بادران بعدش برام بیار یه جایی تو شهر بگیرم

بنده خدا فکر میکرد امادست

تازه این وسط عشقیم هی تو بله پیام میداد رستا سلام چی شد میگفتم سلام .

ولی جواب چی شد رو نمیدادم .

خلاصه فردا شد و زنگش زدم گفتم اقا من تلاشمو میکنم بفرستم که اذیت نشی بزار شب برم یکم ور برم انشالله که بشه ارسال کرد ولی بازم تا شب نشد که درست کنم براش بفرستم

فرداش میومدن موسسه که اماده بشن

و من زنگ زدم به استاد گفتم استاد یه سوال دارم گروه خانم ترکی اینا ارایه دارن این ور سال یا نه ؟

استاد گفت نه .

خوشحال زنگ زدم خانم ترکی گفتم عزیزم استاد میگه ارایه ندارینا میخواین نیاین گفت نه ما حالا تمرینمونو میکنیم .

ای خدااااا

این چه مکافاتی بود برای خودم درست کرده بودم

داغااااان زنگ زدم مریم گفتم مریم سه نکن ولی من وقت نکردم انو درست کنم چیکار کنم

گفت ببییییین فردا همه قراره بیان رو پاور تو ارایه اماده کنن و خیلی بد میشه دیدم اوضاع بده گفتم خیلی خب باشه من میرم ایشالا تا فردا درستش میکنم ساعت شد دوازده و بازم نتونستم نه اینکه رفته باشم سرشا اصلا نمیشد حتی در لپ تابو باز کنم

فقط تنها کاری که کرده بودم سناریو نحوه ی درست کردنشو تو ذهنم چیده بودم .

اینبار زنگ زدم الهام و گفتم الی تو بگو جه غلطی کنم از بس خانم فلانیو مسخره کردم به سرم اومده و در حالی که فایلی در کار نیست این بندگان خدا یک ماهه مچل من شدن

گفت زنگ بزن یکی دیگه درست کنه

راست میگفت چطور عقل خودم نرسیده بود

ساعت 9 شب زنگ زدم فاطمه گفت من در حد کلیپ جورتو میکشم تا فردا صبح میفرستم

زنگ زدم معصومه گفت باشه تایپ شده بفرست تا صبح برات درست میکنم

خدایا چه دوستای خوبی داشتم .

تازه حتی زحمت ارسال اطلعاتم نکشیدم

زنگ زدم مریم گفتم مرم دوستام قبول کردن درست کنن تو که در جریان ارایه ای زنگ بزن به فاطمه و معصومه و براشون توضیح بده چیکار باید کنن

جور این قسمتم مریم  با وجودی که سردرد داشت کشید .

من فقط انچه در ذهنم بود رو تایپ کردم و ارسال کردم و تمااااام .

فردا فایلو فرستادم تو واتس اپ برای گلناز و گفتم عزیزم ببخشید خیلی عالی نشد هر اصلاحی بخواین انجام میدم . ( این قصه سر دراز دارد )

 

خدایا فاطمه و مریم و معصومه رو جز دوستانم نگه دار

و کمک کن خانم  ترکی و گروهشون منو ببخشن بابت این بد قولی

ولی به خانم عشقی هم بگو خیلی  نامردی چی میشد لحظه اخر اینو نمیگفتی منو تو این دردسر نمینداختی اخه دختر خوب .

 

 

وقتی قدرت نه گفتن نداشته باشی یا انرژی با وقتت اضافه صرف میشه .

و یا بدقول و بی اعتبار می شی .

پاسور بازی هم واسه خودش میخواد به من درس بده

جسارتشو نداشتم نه بگم این دردسر درست شد

درست ,گفتم ,تو ,رو ,خانم ,ولی ,زنگ زدم ,خانم ترکی ,نه گفتن ,لپ تابو ,و وقتی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمه چیست فعالیت های درون مدرسه ای دل نوشته هایم وبلاگ خبری شهر سبزوار اوهام یک مهاجر kavirtoranj شهدای دزآور مطالب اینترنتی از دلتنگی هایم برای تو مینویسم shamimyasp